بنیتا فرشته ی مامانبنیتا فرشته ی مامان، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

یکی یکدونه من

بدون شرح

کودک دلبندم آسوده بخواب که فرشتگان را گفته ام از گهواره ات دور شوند تا ترنم لطیفشان تو را بیدار نکند و پروانه های باغ را سپرده ام تا هنگامی که تو در خوابی از این گل به آن گل پر نکشند زیرا تو آنقدر لطیفی که صدای پرهایشان را خواهی شنید من ترانه های آرام لالایی را آهسته برایت زمزمه خواهم کرد و شیره جانم را قطره قطره در کامت خواهم ریخت و بیدار خواهم ماند تا تو به خواب ناز فرو روی و عطر نفسهای کوتاهت چشمم را گرم کند آنگاه هوشیارانه کنارت خواهم آرمید و نفس ...
13 ارديبهشت 1393

عید نوروز 1393

    برآمد باد صبح و بوی نوروز                                          به کام دوستان و بخت پیروز مبارک بادت این سال و همه سال                                همایون بادت این روز و همه روز یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا مح...
13 ارديبهشت 1393

چهارشنبه سوری

دختر عزیزم : آخرین چهارشنبه قبل از تحویل سال جدید را چهارشنبه سوری میگویند و غروب سه شنبه مهم است نه خود چهارشنبه. جشن چهارشنبه سوری یکی از مراسم بسیار جذاب و مفرح ما ایرانیان به شمار می آید.. سور به معنی سرخ می باشد و چون این جشن با برپا کردن آتش همراه است به این نام مرسوم گردید. آتش در بین ما ایرانیان مظهر نابودی تاریکی و سیاهی است. این دو واژه همان پلیدی و اهریمن هستند و روشنایی آتش پاکیزگی، طراوت، زندگی و سلامتی، سازندگی و پیشرفت را به همراه دارد. همچنین با کمک آتش و نور که سمبل های خوبی هستند افراد امیدوارند که راه خود را در آخرین شبهای تاریک سال پیدا کنند و به روزهای آغازین بهار برسند.   اون قدیم قیدیم ها ، وقتی که مامان ...
13 ارديبهشت 1393

دخترم ، یک ماهگیت مبارک

کودک کوچک من ، یک ماه از زندگی شیرینت گذشت و هر روز شیرین تر و شیرین تر میشی و شدی کودک یک ماهه من . به برکت وجودت هر روز من و بابا زیباتر و شیرین تر از قبل میشه .دخترم امیدوارم صد سال در کنار هم باشیم و من نظاره گر لحظه لحظه زندگی شیرینت باشم.هرچند دلم نمی خواد زود بزرگ بشی ، آخه مامان دلش برای کودکیت تنگ می شه. این یک ماه یکی از بهترین روزهای زندگی من و بابات بود.درسته شب ها تا صبح بیدارم و خواب ندارم ولی عاشق این سختی ها هستم .اینکه با گریت گریه کنم، با خوابیدنت بخوابم. وقتی بیدار هستی منم در کنارت باشم و برات لالایی بخونم ،دختر خوبم نمی دونی وقتی انگشت های ظریفت رو محکم حلقه می کنی دور انگشت مامان چه احساسی دارم و یا وقتی با دست ه...
9 ارديبهشت 1393

انجام واکسیناسیون بدو تولد نازنین مامان و گرفتن شناسنامه

        صبح روز شنبه 12 بهمن 92 ساعت 8 با بابا عباس و مادرجون شهناز رفتیم مرکز بهداشت برای زدن واکسن و انجام آزمایشات غربالگری .موقعی که نوبت تو شد من که دل نداشتم تو رو داخل اتاق ببرم ، زحمت این کار رو مادرجون کشید. از قبلش من شروع کردم به گریه کردن که دخترم الان درد می کشه و گریه میکنه و ... خلاصه مشغول گریه کردن بودم که دیدم تو بغل مادرجون اومدی از اتاق دکتر بیرون و هیچ خبری از صدای گریه کردنت نبود .همون موقع به خاطر مظلومی و معصومیتت کلی خدا را شکر کردم دختر نازنینم...           ساعت 8 صبح روز سه شنبه 15 بهمن 92 با مادرجون شهناز و امین پسرخاله مامان...
8 ارديبهشت 1393
1